در كلاس ادبيات معلم گفت فعل رفتن را صرف كن
رفنم ... رفتي .............. رفت ..
ساكت مي شوم و مي خندم
خنده ام تلخ مي شود
استاد داد مي زند خب بعد ادامه بده و من مي گويم
بتراش اي سنگ تراش .....
سنگي از معدن درد بهر مزارم بتراش
روي سنگ قبر من
عكسي از چهره زيباي نگارم بتراش
بنويس اي سنگ تراش عاقبت شدم فداش ...
بنويس تا بدونه عمرمو دادم براش
روز آشناييمون رو تن درخت بيد ......
يار بي وفاي من عكس دو تا دل رو كشيد
كفت يكي از اون دلها فداي اون يكي بشه ...
عاقبت كشت دلمو تا كه به آرزوش رسيد
رفت و رفت و رفت عاقبت با رفتنش دلم شكست

.
.
.

:: برچسبها:
تصاویر زیبا ,
:: بازدید از این مطلب : 897
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0